سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شخص دیندار، ... حسادت را رها کرده است .در نتیجه، دوستی پدیدار شده است . [امام صادق علیه السلام]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
فاطیما
  • کل بازدیدها: 49768 بازدید

  • بازدید امروز: 6 بازدید

  • بازدید دیروز: 0 بازدید
  • تو خود آسمانی
    فاطیما ( 86/7/22 ساعت 12:19 ص )

    بارها با زبان بی زبانی به من می گفتی که احمق جان لازم نیست ابرها را کنار بزنی تا آسمان را ببینی تو خود آسمانی....... 

    همیشه می فهمیدم ولی همیشه وهمیشه بغض مانع از این می شد که بگویم آسمان دل من تا به ابد بارانی است. داغی را می کشد که فقط خود می داند و بس .......
    بارها خواستم بگویم تمام رازها نهفته در نگاه امیر است ولی همیشه وهمیشه می گفتم تو خود به این حقیقت می رسی.شدیدا نه برای کلام صادق تو ، نه ولی به خاطر خودم ،آنچه باید باشم، از خودم ،از آنچه هستم متنفرم . همیشه دنبال مهدی بودم تا مهتدی شوم؟ چه راه بی منزل و مقصودی . مهدی می آید ولی همه آدمها دنبال مهدیند تا مهتدی شوند غافل از اینکه باید مهتدی شوند تا مهدی بیاید .......

    من صادقم،صادق یکی مثل مجنون با من است وهمین مرا کفایت می کند
    اگر خلاف این است بگو تا بشکنم تمام صداقتم را .......؟؟؟!!!  

    بماند راز این دل تا قیامت



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • زمانه ، زمانه ی خدا دزدیست
    فاطیما ( 86/5/22 ساعت 1:46 ص )

                                       یاانیس کل وحید

     
     آری آری آری زمانه سختی ست برای نیک بودن،نیک ماندن و نیک مردن و یا خدایی مردن ......

     همه دست در دست هم با توان هر چه تما م تر تو را در دنیا ی نا دانی هایشان زجر می دهند و اگر

    تو توان ترک محرمات و عمل به واجبات را در خود تقویت کنی ، هم ردیف سلمان فارسی می شوی

     ولی مگر تو این را می خواهی و رسید ن به آن عطش رفتنت را فرو کش می کند . من خویش را

     می شناسم ، اکنون که در اوج تنهایی زخم های نفاق و دورویی  جان خوشبینم را.......چه بگویم و

     والله علی کل شی قدیر.....

    زمانه زمانه سختی ست .بارها با خود تکرار می کنم به راستی تو تنهایی.تنها
    ....تنها.....همه دوستت دارن .به تو وفا دارند ولی تا وقتی گره ای از کارشان بگشایی و مرهمی بر زخمشان باشی ...اما همین که خود را توانا تر از تو یافتند یادشان می رود که تو که بودی و چه میکنی
    ؟؟؟!!!

    زمانه زمانه ی خدا دزدیست....همه سعی دارند خدای قشنگ مرا به نوعی بدزدند!!!!تو با عهدی
    که می شکنی و رازی که فاش می کنی ،ستارالعیوب بو دن او را می دزدی و او با وفایی که نمی کند و

     محبتی که دریغ می کند ، روح لایزال او را که بوی رحمانیت می دهد انکار می کند...

    زمانه زمانه ی خدا
    دزدیست.......

    همه می خواهند خدای تو را بدزدند ،یکی با تمسخر ،یکی با زجر، یکی با خیانت و این یکی
    ها همه به راستی ادعای خدایی بودن، دارند...همه به نوعی ادعای آن را دارند که روح مهربانش در جسم انها هر روز بزرگتر می شود و تو می هراسی،می ترسی و می گریزی ...

    هر کس را می یابی که صداقتت را با
    او قسمت کنی ،هر کس را می جویی که از کنار اشتباه تو بگذرد و تو را با صفات دیگرت بیابد وبپذیرد
    نمی یابی .....

    الهی پس کو بوی رحمانیت تو در این خاک
    ...دلم گرفت از این همه دورویی و نفاق.................

     

    خدایا سکوت پر از فریاد مرا بر این همه ظلم بپذیر...

    خدایا مرا طاقتی ده تا بیش از این بر هر کس که بر من
    به نوعی زخم می زند ،تحمل کنم و جوابش را با محبتی که تو در وجودم به امانت گذاشته ای دهم..............

     

    خدایا مرا بر این گناه که دیگران را فراموش کرده ام و به خویش پرداخته ام ببخش............

     

                                                                                            بماند راز این دل تا قیامت

          

           

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • نرید مدینه
    فاطیما ( 86/5/5 ساعت 3:21 ص )

    اگه می دونستم که 

     
    بعد از برگشتن این قدر دلم برات تنگ میشه و زندگی اینقدر سرد و بی روح حتما در


    اومدنم تردید می کردم .....گفتند وبلاگ بزن ، کار کن ، تبلیغ کن و......دلم رو راضی کردم


    بعداز سالها دیگران را شریک نوشتهایم کنم اما دوست دارم داد بزنم تو رو خدا نرید مدینه ، نرید

    مکه .....اخ مدینه ....وای کوچه های بنی هاشم به دادم برسید .دلتنگم و دیوانه یه بار دیگه رد شدن وبو ئیدن جای پاهای عباس (ع)...به خدا دروغ نیست ،نمایش نیست .گور پدر ریا ...

     

     واقعا وقتی از کوچه های بنی هاشم رد می شی ،حضو ر اهل بیت رو احساس می کنی ....

     

     وقتی تو مسجدالنبی نشستی محبت پیامبر (ص) رو لمس می کنی حتی اگه ازش چیزی ندونی جز همانها که تو کتاب فارسی دبستانت خوندی .....

    دلم تنگه ....واسه راه رفتن با مریم و هی فحش دادن به این سگ مذهبای وهابی ....

    دلم تنگه واسه غر زدن سر فاطمه که چقدر قران میخونی ...

    دلم پر میزنه واسه اون لحضه که پامون می رسید به روضه و عارفه داد می زد بچه ها رسیدیم به بهشت.....

    دلم لک میزنه واسه گیر دادن به کبری و سر به سر هم گذاشتن و خندیدن تو صف نماز مسخرشون....

    وای دلم تنگه واسه عربده کشیدنهای پشت بقیع .....دویدنهای تو روضه.......

    یاد ا قای پاک یاری و جلسه های اجباری کاروان و در رفتنای ما بخیر ....

    یاد خدا بخیر ...یاد پاکی ...اگه فهمیده بودم قراره بی قرار بشم ،دیونه بشم قلم پام رو خورد کرده بودم و نمی رفتم  مدینه......

     

                                                                                    بماند راز این دل تا قیامت



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • روضه
    فاطیما ( 86/5/3 ساعت 2:48 ص )

    روضه

     

     

            مکانی در مسجدالنبی که ما بین منبر و ضریح پیامبر (ص) که قطعه ای از بهشت است

    و اما بگذار از روضه بگویم

     

                می گویند نه،شنیدم نه ،احساس کردم نه،یقین کردم نه ،قطعا روضه قطعه ای از بهشت است و

     

                این را خدا گفته ...یعنی رد خور ندارد و تو تا وقتی نرفتی باور نمی کنی که قرار است تو را به

     

               بهشت راه دهند ....پر از تشویشی ،پر از دلهره ..اما دستی پیر و رنجور ،خسته و دردمند به روی

     

               قلبت میآ ید دست می گذارد ،ارامت می کند تا برسی به ان قالی سبز ...هما نجا که نه شنیدی و نه

     

              احتمال است و نه روایت بلکه خود تهشت است .....وای دیگر پاهای خسته و فلج تو که تا دقیقه ای

     

             قبل داشتند قطع می شدند ، درد نمی کنند....وای تو آرامی و پر از خواهش و تمنا و دعا ...کدام را

     

            بخواهی ؟ همه را .همه را....در بهشت اندازه وجود ندارد و من این بار مطمئنما که هر چه خواستم

     

            می دهند چون نه شنیدم ،نه احتمال دادم و نه روایت است ،آنجا حتما بهشت است و در بهشت نه

     

     

           وجود ندارد ،حسرت و غم نیست هر جه هست عشق است و زندگی و امید.........

     

     

     

                                                                                    بماند راز این دل تا قیامت  

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • خاطرات مدینه تیر ماه 86
    فاطیما ( 86/5/1 ساعت 11:23 ع )

     

    الان تو مسجد النبی هستم .و بر خلاف همیشه که همه میگن باورمون نمیشه من خیلی هم باورم میشه.

     

    مگه میشه این همه رحمت خاصه را ببینی و باور نکنی که اینجا کسی حضور دارد که تمام خلقت برای

     

    او بوده. و چه حس قشنگی ست ،آنگاه که آغوش پر مهر بزرگ مردی را بروی خودت باز می بینی با یک

     

    دنیا محبت و رحمت ...وای که چه فضای ملکوتی دارد ،با همه وجودت احساس می کنی .وقتی سلام نماز میدم

     

    یه حس خوبی دارم انگار جلوی کسی ایستاده ای و سلام می کنی و مگر می شود پیامبری که آغوش مهر به

     

    سوی کفار باز کرد ،سلام تو را پاسخ ندهد .وای عجیبه باید حس کنی این همه رحمت را...........

     

     

    و اما غربت

     

                وقتی توی بقیع ،نه از راه دور بقیع را می بینی ،زمینی که پر از برکت است و تو بی نصیبی

     

               که حتی دستهایت کمی خاک انجا را لمس کند ،می میری بغض می کنی و می شکنی ..........

     

               وای چقدر غبار سنگینی بود غباری که از بقیع بلند می شد و بی محابا بروی دلت می نشست

     

              و تو خود متحیر بودی که چطور احساس کردی این همه عظمت و غربت را.....

     

    امروز از او خواستم کو چه های بنی هاشم را نشانم دهد و او…….و من در کوچه های بنی هاشم به خود

     

    جسارت ندادم که روضه بخوانم ،فقط راه رفتم و سرشار شدم از مهر ، آخر جایی قدم میگذاشتم که عباس

     

    پا گذاشت و صحنه صحنه غریبی جلوی چشمانم می امد و می رفت…..کسی که وحشی بود و زد ……

     

    رحم نکرد..بعد علی(ع) آمد نه دویداما خورد زمین….توی همین زمینی که تو ایستاده ای ،بغض کردی

     

    و جرات کردی چشم بگردانی صحنه ها را زنده کنی و در عالم واقع با بغض نتیجه های همان ملعون را

     

    ببینی…و سکوت کنی …سکوتی پر از کینه ،پر از عداوت و کی این بغض فرو خورده را……..
                                                                           

                                                                               بماند راز این دل تا قیامت



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • قبل از آمدن
    فاطیما ( 86/5/1 ساعت 1:39 ص )

    یا انیس کل وحید

     

    مکه:

    مرگ، کامل شدن و...دیگه خودت حدس بزن چه طور میشه...یه چند روز مونده که اگه خدا اجازه بده


    بریم مکه....یه کمی تن و بدنم میلرزه.نمی خوام از تجربه کسی استفاده کنم. ادا واطفار  درآرم که ما کجا

     

    و طواف و...نه اصلا میخوام خودم باشم.  برای یه بار هم که شده خود خودم باشم.

     

     وقتی بحث حلالیت طلبیدن وآماده شدن برای رفتن پیش میاد انگار آدم برای مرگ آماده میشه کاری که همه عمر باید

    انجام بدیم اما غافلیم ...خدایا چرا دروغ بدم یه کمی نه ، خیلی میترسم .به خودم میگم بیا و
    مثل آدم رفتارکن اما خیلی

     

    سخته.....خدایا باورم نمیشه تو منو جیز کنی ....بگرد تو وجودم شاید یه چیز

     

    خوب پیدا کنی که همه بدیهام رو به اون ببخشی......خلاصه خدایا من کمی لوسم میدونی که جام راحت نباشه خوابم نمی بره ،جون خودت منو یه جور بساز که نخوام زجر بکشم

     

    هی خدا چی بگم


          دارم میام پیشت بدون هیچ مقدمه ای نه چله ، نه روزه ،نه نماز ،نه....مهمون حبیب تو

     

           حتما میگی ناخونده اما بازم مهمونه مگه نه. هر چی باشم از سگ سنی ها که بهترم مگه

     

             نه ؟ آی خدا من هر چی باشم حضرت زهرا(س) رو دوست دارم .باور نداری از خودش

     

              بپرس ...آی خانم ضایع نکنی .غلام غلامتم .نوکر نوکرتم .اصلا خود خود کنیزتم....دارم

     

                              میام هوامو داشته باش.....

     

                                                              بماند تا قیامت راز این دل



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
    <      1   2      

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    خانم اجازه داداشم
    [عناوین آرشیوشده]

    =============================================================