اگه می دونستم که
اومدنم تردید می کردم .....گفتند وبلاگ بزن ، کار کن ، تبلیغ کن و......دلم رو راضی کردم
مکه .....اخ مدینه ....وای کوچه های بنی هاشم به دادم برسید .دلتنگم و دیوانه یه بار دیگه رد شدن وبو ئیدن جای پاهای عباس (ع)...به خدا دروغ نیست ،نمایش نیست .گور پدر ریا ...
دلم تنگه ....واسه راه رفتن با مریم و هی فحش دادن به این سگ مذهبای وهابی ....
دلم تنگه واسه غر زدن سر فاطمه که چقدر قران میخونی ...
دلم پر میزنه واسه اون لحضه که پامون می رسید به روضه و عارفه داد می زد بچه ها رسیدیم به بهشت.....
دلم لک میزنه واسه گیر دادن به کبری و سر به سر هم گذاشتن و خندیدن تو صف نماز مسخرشون....
وای دلم تنگه واسه عربده کشیدنهای پشت بقیع .....دویدنهای تو روضه.......
یاد ا قای پاک یاری و جلسه های اجباری کاروان و در رفتنای ما بخیر ....
یاد خدا بخیر ...یاد پاکی ...اگه فهمیده بودم قراره بی قرار بشم ،دیونه بشم قلم پام رو خورد کرده بودم و نمی رفتم مدینه......
بماند راز این دل تا قیامت