خیلی عصبی بود و بسیار مضطرب .....خانم اجازه .....بگو دیگه دیونم کردی...خانم براتون می نویسم.....به خودم گفتم بازم دوست پسر....نامه رو دوستش برام اورد خودشم اون روز غائب بود.....نامه .رو باز کردم به اخر نامه نرسیده حالم بد شد .خانم من با داداشم مشکل دارم یه جورایی دارم دیونه میشم نه من مثل همه خواهر برادرا مشکل نداریم ..خانم داداشم منو اذیت می کنه .نه حتی نمی تونید فکرشو بکنید ..خانم داداشم به من تجاوز میکنه دیگه تحمل ندارم می خوام خودکشی کنم هیچ کس حرفمون باور نمی کنه......دنیا رو زدن تو سرم .این چندمین مورد بود تو این 3سال اخیر و من دیگه باورم شده بود...بماند که چه بدبختی کشیدیم تا مامان وباباش رو به این باور رسوندیم......بماند که من چقدر مریض شدم و....دوباره 3روز پیش تلفن زنگ خورد....منم میخوام ازدواج کنم اما یادتون می یاد که چند سال پیش بهتون گفتم که.....سکوت کرد ..یادم اومد ...شاگرد چند سال پیشم بود که عموش بهش.......دیونه شدم گوشی تلفن رو که قطع کردم یه دل سیر گریه کردم و خیلی فکر کردم ...بابا عمو داداش و.....ادم دیونه میشه چی بگم هان ...اما وقتی تا صبح پای ماهواره و کفتو زهر مار میشینن و لقمه حروم سر سفره میاد و حریمها در خانواده پاره میشه.چرا اینطور نشه هان ...دیگه دارم بالا میارم از این همه بی غیرتی بی عفتی وزندگی های لجن....خسته شدم بس که قسم خوردم برا پدر مادرها که به خدا ریشه همه این مصیبت ها از بی خدایی و بی دینی و.....کی قراره این همه مصیبت تموم بشه .....دلم میسوزه واسه دختر 17 ساله ای که از پدرش باردار ....دارم روانی میشم ...کاش یکی به داد برسه....کاش کاش کاش .........خدایا به من یه صبر یه تحمل زیاد بده تا بتونم................
دیگه مخم کار نمی کنه نمی دونم چرا نوشتم اما.......
بماند راز این دل تا قیامت