بارها با زبان بی زبانی به من می گفتی که احمق جان لازم نیست ابرها را کنار بزنی تا آسمان را ببینی تو خود آسمانی.......
همیشه می فهمیدم ولی همیشه وهمیشه بغض مانع از این می شد که بگویم آسمان دل من تا به ابد بارانی است. داغی را می کشد که فقط خود می داند و بس .......
بارها خواستم بگویم تمام رازها نهفته در نگاه امیر است ولی همیشه وهمیشه می گفتم تو خود به این حقیقت می رسی.شدیدا نه برای کلام صادق تو ، نه ولی به خاطر خودم ،آنچه باید باشم، از خودم ،از آنچه هستم متنفرم . همیشه دنبال مهدی بودم تا مهتدی شوم؟ چه راه بی منزل و مقصودی . مهدی می آید ولی همه آدمها دنبال مهدیند تا مهتدی شوند غافل از اینکه باید مهتدی شوند تا مهدی بیاید .......
من صادقم،صادق یکی مثل مجنون با من است وهمین مرا کفایت می کند
اگر خلاف این است بگو تا بشکنم تمام صداقتم را .......؟؟؟!!!
بماند راز این دل تا قیامت